خوشی که زود ناخوشی شد
1394/11/29پنجمین سالگرد ازدواجمون و بهترین هدیه که خدا به ما داد.
تبریک به دوستانم
سلام این پست و اختصاص میدم به سه تا از دوستای مهربون نی نی وبلاگیم زهرا جون ( مامان آینده درانتظار شنتیا) نسیم جون ( فندوق مامانی و بابایی ) و (نفس طلایی جونم ) مادر شدنتون و تبریک میگم البته با یکم تاخیر انشاالله هر سه شما بارداری خوبی و پشت سر بزارید و نی نی کوچولوتونو به سلامتی و دلخوشی بغل بگیرید. این عکس رو هم تقدیم میکنم به شما عزیزان ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
8:53
94/08/28 بعد ماهها اومدم .............
تعطیلی موقت
بسم االله الرحمن الرحیم سلام به همه دوستان عزیزم انشاالله طاعات و عباداتون مورد مقبول درگاه حق قرار بگیره بعد ماهها اومدم تا بگم فعلا خبری از نی نی نیست ولی ما همچنان امیدواریم گرچه من مامان خیلی عجولی هستم اصلا برای من تو این خصوص صبر معنی نداره به قول خانم دکتر ترکستانی که می گه برای اومدن نی نیت اول باید برای تو قرص صبر بنویسم تا یکم صبور باشی آخه میدونی چیه مامانی من الان برای به دست آوردن تو 2 ماهه جدی دارم اقدام میکنم ولی شما هنوز افتخار ندادی بیای و کنج دلم لونه کنی برای همین نگران شدم و رفتم پیش خانم دکتر تا ببینم خدایی نکرده چیز خاصی نباشه که اونم با یکسری دادن آزمایشات و سونوگرافی مشخص شد که خدا رو شکر کاملا همه چیز خوب و ن...
نویسنده :
مامانی و بابایی
10:31
اولین نوشته درسال 1394
آخرین مطلب در سال 93
آغاز چهارمین سال ازدواجمون
خاطرات سفر 2
سلام مامانی امروز اومدم که ادامه خاطرات سفر عمره رو برات تعریف کنم تا اونجا گفتم که بعد از گذشت 5 ساعت به هتل رسیدیم حدودا ساعت 12 شب بود مدیر کاروانمون گفت کسایی که بچه کوچیک دارن یا ناتوانن یا ویلچری هستن بمونن فردا شب میبریمشون برای انجام دادن فریضه عمره این طوری شد که زندایی و سلاله کوچولو موندن برای فرداشب ما هم طبق قرارمون سریع رفتیم اتاقهامونو با چمدونها رو تحویل گرفتیم بعد از تجدید وضو راهی لابی هتل شدیم برای رفتن به مسجدالحرام وای دل تو دلم نبود قدمها برای رفتن تند و تندتر میشد قلبم داشت از جا کنده میشد اصلا انگار که دیگه متعلق به زمین نبودم شاید باورت نشه فندوقم وقتی سوار اتوبوس شدیم به جای ذکر گفتن تمام گناهام میومد جلوی ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
10:03