خاطرات سفر 2
سلام مامانی امروز اومدم که ادامه خاطرات سفر عمره رو برات تعریف کنم
تا اونجا گفتم که بعد از گذشت 5 ساعت به هتل رسیدیم حدودا ساعت 12 شب بود مدیر کاروانمون گفت کسایی که بچه کوچیک دارن یا ناتوانن یا ویلچری هستن بمونن فردا شب میبریمشون برای انجام دادن فریضه عمره این طوری شد که زندایی و سلاله کوچولو موندن برای فرداشب ما هم طبق قرارمون سریع رفتیم اتاقهامونو با چمدونها رو تحویل گرفتیم بعد از تجدید وضو راهی لابی هتل شدیم برای رفتن به مسجدالحرام وای دل تو دلم نبود قدمها برای رفتن تند و تندتر میشد قلبم داشت از جا کنده میشد اصلا انگار که دیگه متعلق به زمین نبودم شاید باورت نشه فندوقم وقتی سوار اتوبوس شدیم به جای ذکر گفتن تمام گناهام میومد جلوی چشام و باعث شرمندگی بیشترم میشد وقتی رسیدیم به حیاط مسجدالحرام توقف کردیم و دعای ورود و خوندیم اونجا بود که دیگه اشک امونم نمیداد دست خودم نبود مثل بچه ای که مادرشو سالهای سال گم کرده و حالا می خواد بهش بپیونده هر قدمی که برمیداشتم فقط ذکر صلوات و می فرستادم تا جایی که روحانی کاروانمون یک دفعه گفت همه سرشون پایین باشه یکدفعه گفت سجده برید وای خدای من الانم که دارم مینویسم از شدت بزرگیت بدنم مور مور میشه صدای گریه همه بلند شد ولی زود شورته هاشون یعنی خادمای اونجا سریعا ما رو بلند کردن وقتی چشمم برای بار اول به کعبه افتاد اول تو هیبت و بزرگیش موندم ولی چون بار اولم بود میرفتم گنگ و گیج بودم سریعا طواف عمره رو انجام دادیم بعد از اون رفتیم صفا و مروه و اعمالش رو انجام دادیم می خواستیم که طواف نسا رو انجام بدیم از شانس ما برخورد کرد به نماز شب و نماز صبح و ما مجبور شدیم دو ساعت تمام بشینیم تا بعد از نماز اخرین عمل فریضه عمره رو انجام بدبم این جوری شد که انجام عمل عمره ما 7:30 طول کشید یعنی از ساعت 1 شب تا 8:30 صبح دیگه وقتی رسیدیم هتل مثل جنازه افتادم و از شدت خستگی و کوفتگی زیاد اون روز و کامل استراحت کردم و از روز بعد میرفتم مسجد الحرام طواف مستحبی زیارت کردن 4 رکن خانه خدا، خواندن نماز های قضاء، خواندن نماز برای والدین ،نمازهای مستحبی الخصوص نماز امام زمان (عج)، بعضی وقت ها هم مدتها به خانه خدا خیره میشدم خدای من چه آرامشی داشت واقعا انگار تو بهشت داشتم قدم میزدم هر چی مشکلات دنیوی بود همه رو تو مکه فراموش کردم ذهن ارام روحی تازه قشنگ تر از همه موقعی بود که رفتم و چسبیدم به خانه خدا وقتی صورتمو گذاشتم روی پرده خونه خدا و از پایین به کعبه نگاه کردم تازه خوار و ضعیف بودن بنده رو حس کردم که چقدر بنده ناتوان و ضعیفه در مقابل این عظمت. ساعت ها و روزها مثل برق میگذشت، تو مکه زیاد خرید نکردم تمام وقتمو گذاشتم برای رفتن به مسجد چون اکثر خریدها رو مدینه انجام داده بودم فقط یه نصف روز رفتم و چند تا تیکه مانتو، پتو و....... خرید کردم چون نظرم این بود که شاید دیگه قسمت آدم نشه که بیاد و فیض ببره برای همین نهایت استفاده رو بردم دو روز مونده بود به برگشتمون که رفتم صفا و مروه و هر جوری بود 4 تا شیشه آب معدنی بزرگ از آب زمزم پر کردم و آوردم و دادم بسته بندی فرودگاهی هم انجام دادن که تو فرودگاه به مشکل بر نخورم که خدا رو تونستم همه رو صحیح و سلامت بیارم خیلی دوست دارم انشاالله وقتی به دنیا اومدی کامتو با کمی از تربت سیدالشهدا و مقداری از آب زمزم بردارم خلاصه اون دو روزم به یک چشم برهم زدن گذشت و من برای وداع رفتم چقدر سخت بود ولی شیرین سختی به خاطر اینکه دارم از خانه امن الهی میرم شاید قسمت دوبارم بشه شایدم ...... شیرین به این خاطر که با کوله باری از گناه رفته بودم و داشتم سبک بار برمیگشتم و در آخر هم در تاریخ 93/10/16 ساعت 1:30 شب رسیدیم به فرودگاه . خدا جونم شکرت به خاطر همه نعاماتت
این بود خاطره رفتن من به عمره مفرده، عزیزه دلم دعا کن به زودی زود دوباره قسمت مون بشه این سری با تو بابایی بریم انشاالله