هنوز نه به بار نه به داره
سلام تمشکم ، مامانیت روز پنجشنبه یه کاری کرد که من و باباییت همین جوری هیرون و ویرون مونده بودیم آخه مامانی و بابایت خونه اشون و فروختن رفتن خونه جدید مامانی هم مجبور شده بود وسایل اضافی یا بفروشه یا بریزه دور یا وسایل هر کس و به خودش بده مامانی و بابایت تو این مدت 4 ساله که من ازدواج کردم هر جایی که رفته بودن بدون اینکه من متوجه بشم برات چندین دست لباس و عروسک و.... آوردن اون روز مامانیت زنگ زد به من که بیا وسایلاتو ببر من دیگه جا ندارم منم متعجب که کدوم وسایلا مامانیتم گفت امروز خونه ای برات بیارم متوجه میشی منم با کمال تعجب وکنجکاوی منتظر مامانی نشستم وقتی که اومد دیدم وای خدای من چقدر لباس و عروسک بچگونه همهشونم دخترونه وایییییییییییییییییییییییییییییی اون روز من و بابایی تا خود شب یکی یکی لباساتو باز کردیم قربون صدقه ات میرفتیم انقدر خوشحال شده بودیم هر کی نمیدونست جریان از چه قرار ه فکر می کرد امروز فرداست که من زایمان کنم چند وقت دیگه سرم خلوت شه همه عکساشو برات میزارم.جوجو کوشولویه من